علیاحضرت ملکه
مجید میرزاوزیری
انتشارات اندیشه مولانا
این کتاب پس از نوروز ۰۳ منتشر خواهد شد.
@mirzavaziribooks
مجید میرزاوزیری
انتشارات اندیشه مولانا
این کتاب پس از نوروز ۰۳ منتشر خواهد شد.
@mirzavaziribooks
گُنگِ خوابدیده
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
دانشگاه فردوسی مشهد
سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۰۰ تا ۱۴:۰۰
سالن استاد بزرگنیا، دانشکده علوم ریاضی، دانشگاه فردوسی مشهد
به دعوت
انجمن علمی علوم کامپیوتر و کانون فیلم و عکس دانشگاه فردوسی مشهد
@mirzavaziribooks
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
دانشگاه فردوسی مشهد
سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۰۰ تا ۱۴:۰۰
سالن استاد بزرگنیا، دانشکده علوم ریاضی، دانشگاه فردوسی مشهد
به دعوت
انجمن علمی علوم کامپیوتر و کانون فیلم و عکس دانشگاه فردوسی مشهد
@mirzavaziribooks
ششمین روز بهار
پیرمرد لبخندی زد، فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: تازه از راه رسیدهای؟
پسر که سالها لبخندش را در آینه تمرین کرده بود تا شباهت بیشتری به پدر داشته باشد، لبخندی زد و گفت: نه، من لختی زودتر از خود رسیدهام. پرواز من تأخیر داشت. در حقیقت قرار است خودم بعداً برسم ولی اکنون خودم آمدهام تا برای این تأخیر چند ساله عذرخواهی کنم.
پیرمرد که از ماجرای خاک پس از سفرش بیاطلاع بود پرسید: و پس از من چه کردی؟
پسر آهی کشید و گفت: ناله. مگر میشد کاری هم کرد؟ ما آن روز، درست در ششمین روز بهار، در خاک ماندیم و پرواز تو -ناباورانه- زودتر از آنچه گمانش را داشتیم انجام شد. من خیلی سعی کردم مانع از رفتن تو -بیمن- شوم. درست در آخرین لحظات به پارچهای سپید چنگ زدم تا تو را برای خود نگه دارم -در آغوشم- ولی ناکام ماندم. و حالا سالهاست که چشم به راه پروازم. سفری که هر سال به تأخیر میافتد و من -شرمسارانه- هر سال، درست در همین روز و همین لحظات، یاد تو میکنم. بیسبب نیست که خودم پیشتر از خود به ملاقاتت آمدهام.
پیرمرد سر پسر را بر سینهاش گذاشت، او را نوازش کرد و زیر لب گفت: میبینیم هم را. شاید دیر اما قطعاً رخ خواهد داد. تردید نکن.
پسر با خود اندیشید: همه چیز به تعبیر ما بستگی دارد. کسی چه میداند. شاید ما مردهایم و او به زندگان پیوسته است.
مجید میرزاوزیری
۶ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
پیرمرد لبخندی زد، فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: تازه از راه رسیدهای؟
پسر که سالها لبخندش را در آینه تمرین کرده بود تا شباهت بیشتری به پدر داشته باشد، لبخندی زد و گفت: نه، من لختی زودتر از خود رسیدهام. پرواز من تأخیر داشت. در حقیقت قرار است خودم بعداً برسم ولی اکنون خودم آمدهام تا برای این تأخیر چند ساله عذرخواهی کنم.
پیرمرد که از ماجرای خاک پس از سفرش بیاطلاع بود پرسید: و پس از من چه کردی؟
پسر آهی کشید و گفت: ناله. مگر میشد کاری هم کرد؟ ما آن روز، درست در ششمین روز بهار، در خاک ماندیم و پرواز تو -ناباورانه- زودتر از آنچه گمانش را داشتیم انجام شد. من خیلی سعی کردم مانع از رفتن تو -بیمن- شوم. درست در آخرین لحظات به پارچهای سپید چنگ زدم تا تو را برای خود نگه دارم -در آغوشم- ولی ناکام ماندم. و حالا سالهاست که چشم به راه پروازم. سفری که هر سال به تأخیر میافتد و من -شرمسارانه- هر سال، درست در همین روز و همین لحظات، یاد تو میکنم. بیسبب نیست که خودم پیشتر از خود به ملاقاتت آمدهام.
پیرمرد سر پسر را بر سینهاش گذاشت، او را نوازش کرد و زیر لب گفت: میبینیم هم را. شاید دیر اما قطعاً رخ خواهد داد. تردید نکن.
پسر با خود اندیشید: همه چیز به تعبیر ما بستگی دارد. کسی چه میداند. شاید ما مردهایم و او به زندگان پیوسته است.
مجید میرزاوزیری
۶ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
چون مرغ شود پَری به بامم بزنی؟
یا جرعهای از لبت به جامم بزنی؟
یا این که تو، امضای مرا جعل کنی
وانگه سند دلت به نامم بزنی؟
مجید میرزاوزیری
۶ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
یا جرعهای از لبت به جامم بزنی؟
یا این که تو، امضای مرا جعل کنی
وانگه سند دلت به نامم بزنی؟
مجید میرزاوزیری
۶ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
اندر دل من «جا شدهای»؛ بس قندی
چون «از سر فرصت» به جهان میخندی
من مفتخرم به این که امسال بهار
مهمان حریم «ماه» بودم چندی
مجید میرزاوزیری
۸ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
چون «از سر فرصت» به جهان میخندی
من مفتخرم به این که امسال بهار
مهمان حریم «ماه» بودم چندی
مجید میرزاوزیری
۸ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
آن بت که دلم ز هستیاش کام گرفت
از لعل لبش دوباره، صد جام گرفت
از جور زمانه، جان مشوش شده بود
از روی دلارام، دل آرام گرفت
پینوشت: تولدت مبارک دلارام.
مجید میرزاوزیری
۲۰ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
از لعل لبش دوباره، صد جام گرفت
از جور زمانه، جان مشوش شده بود
از روی دلارام، دل آرام گرفت
پینوشت: تولدت مبارک دلارام.
مجید میرزاوزیری
۲۰ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
یک دوره مجازی
حل مسائل سخت با ابزارهای آسان
ویژه دانشآموزان و دانشجویان علاقهمند به شرکت در مسابقات ریاضی و کامپیوتر
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشـگاه فـردوسی مشـهد
لینک ثبتنام:
B2n.ir/drmirzavaziri
حل مسائل سخت با ابزارهای آسان
ویژه دانشآموزان و دانشجویان علاقهمند به شرکت در مسابقات ریاضی و کامپیوتر
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشـگاه فـردوسی مشـهد
لینک ثبتنام:
B2n.ir/drmirzavaziri
به دعوت دانشگاه پیامنور ایران
مهارت استفاده از هوش طبیعی
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشـگاه فردوسی مشهد
پـنجشنـبه ۳۰ فـروردین ۱۴۰۳ سـاعـت ۱۱ تا ۱۲
http://webconf.pnu.ac.ir/basic_sciences
مهارت استفاده از هوش طبیعی
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشـگاه فردوسی مشهد
پـنجشنـبه ۳۰ فـروردین ۱۴۰۳ سـاعـت ۱۱ تا ۱۲
http://webconf.pnu.ac.ir/basic_sciences
۴ کارگاه حضوری ویژه معلمان متوسطه اول
کارگاه اول در یک نیمروز
جلسه اول:
بازیهای منطقی و خلاقانه
جلسه دوم:
ترفندهای حل مسائل
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشگاه فردوسی مشهد
مشهد | دانشگاه فردوسی
پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ساعت ۱۶ تا ۲۰
ثبتنام:
B2n.ir/teacher-drmirzavaziri
عناوین کارگاههای بعدی:
آموزش مبتنی بر پژوهش
از سؤال تا درس
بازیوارسازی در آموزش
روشهای جایگزین امتحان
آموزش خلاقیت غیرخلاقانه
شناسایی دانشآموزان ویژه
کارگاه اول در یک نیمروز
جلسه اول:
بازیهای منطقی و خلاقانه
جلسه دوم:
ترفندهای حل مسائل
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشگاه فردوسی مشهد
مشهد | دانشگاه فردوسی
پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ساعت ۱۶ تا ۲۰
ثبتنام:
B2n.ir/teacher-drmirzavaziri
عناوین کارگاههای بعدی:
از سؤال تا درس
بازیوارسازی در آموزش
روشهای جایگزین امتحان
آموزش خلاقیت غیرخلاقانه
شناسایی دانشآموزان ویژه
Forwarded from آریثلند
مسابقه شهر ریاضی
به دعوت اداره کل آموزش و پروش استان کردستان
سهشنبه ۴ و چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
@arithlandch
به دعوت اداره کل آموزش و پروش استان کردستان
سهشنبه ۴ و چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
@arithlandch
یادگیری تفکر منطقی در ۳۰ ثانیه
به دعوت دانشگاه فرهنگیان سنندج
چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشـگاه فردوسی مشهد
@mirzavaziribooks
به دعوت دانشگاه فرهنگیان سنندج
چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشـگاه فردوسی مشهد
@mirzavaziribooks
برای «حال» ریاضیات کشور چه کنیم؟
به دعوت دانشگاه فرهنگیان سنندج
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشـگاه فردوسی مشهد
@mirzavaziribooks
به دعوت دانشگاه فرهنگیان سنندج
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
و گروه مهندسی کامپیوتر
دانشـگاه فردوسی مشهد
@mirzavaziribooks
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما
مرداب میشویم
اگر
مزرعه نحیف حقیقت را
نگاهبان نباشیم.
علیاحضرت ملکه
مجید میرزاوزیری
بهار ۰۳
این کتاب را میتوانید از انتشارات اندیشه مولانا تهیه فرمایید.
پینوشت اول: از کیمیا برای صدایش متشکرم؛ بیتردید.
پینوشت دوم: همراهی شما با نوشتههایم، گامهای مرا در ادامه راه مستحکمتر خواهد ساخت. قدردان حمایتهای شما هستم؛ همواره.
@mirzavaziribooks
مرداب میشویم
اگر
مزرعه نحیف حقیقت را
نگاهبان نباشیم.
علیاحضرت ملکه
مجید میرزاوزیری
بهار ۰۳
این کتاب را میتوانید از انتشارات اندیشه مولانا تهیه فرمایید.
پینوشت اول: از کیمیا برای صدایش متشکرم؛ بیتردید.
پینوشت دوم: همراهی شما با نوشتههایم، گامهای مرا در ادامه راه مستحکمتر خواهد ساخت. قدردان حمایتهای شما هستم؛ همواره.
@mirzavaziribooks
معلم ریاضی در عصر هوش مصنوعی
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض وگروه مهندسی کامپیوتر دانشگاه فردوسی مشهد
به دعوت اداره کل آموزش و پرورش استان کردستان
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
همراه با
مراسم اختتامیه مسابقه شهر ریاضی
@mirzavaziribooks
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض وگروه مهندسی کامپیوتر دانشگاه فردوسی مشهد
به دعوت اداره کل آموزش و پرورش استان کردستان
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
همراه با
مراسم اختتامیه مسابقه شهر ریاضی
@mirzavaziribooks
من گمان میکنم
که عشق
باید
پیراهنی قرمز به تن داشته باشد
و گلی سپید در دست.
و داستان
باید این گونه باشد
که مثلاً پسرکی گیتار بنوازد
و ماجرای بیخبر سفر رفتن را
همخوانی کند.
عشق
-بیتردید-
از شوق سرفه میکند گاهی
و پسرک
حرفهایتر مینوازد
و میخواند.
و ماجرای چشمهای ما
حکایت خاک بارانخورده میشود.
نگفته بودم که بیخبر رفتنت
مرا اسیر رؤیاها میکند؟
عشق
بیتردید باید
قرمز باشد
با گلی سپید در دست.
من این را
در قصهای خوانده بودم
که روزی
پسرکی با گیتارش نواخته بود.
مجید میرزاوزیری
۹ اردیبهشت ۰۳
پینوشت: تولدت مبارک آیسان!
@mirzavaziribooks
که عشق
باید
پیراهنی قرمز به تن داشته باشد
و گلی سپید در دست.
و داستان
باید این گونه باشد
که مثلاً پسرکی گیتار بنوازد
و ماجرای بیخبر سفر رفتن را
همخوانی کند.
عشق
-بیتردید-
از شوق سرفه میکند گاهی
و پسرک
حرفهایتر مینوازد
و میخواند.
و ماجرای چشمهای ما
حکایت خاک بارانخورده میشود.
نگفته بودم که بیخبر رفتنت
مرا اسیر رؤیاها میکند؟
عشق
بیتردید باید
قرمز باشد
با گلی سپید در دست.
من این را
در قصهای خوانده بودم
که روزی
پسرکی با گیتارش نواخته بود.
مجید میرزاوزیری
۹ اردیبهشت ۰۳
پینوشت: تولدت مبارک آیسان!
@mirzavaziribooks